کد خبر 1560788
تاریخ انتشار: ۱۱ دی ۱۴۰۲ - ۰۶:۰۳

به گزارش مشرق، جعفرعلیان‌نژادی در کانال خود در ایتا مطلبی را با عنوان قصه‌های‌معمولی؛ ما کجا، مردم کجا منتشر کرد:

منتظر تاکسی بودم، چند تا تاکسی رد شد، سوارم نکردند، مسیرشان فرق داشت. یک تاکسی از راه دور چراغ زد، نزدیک شد و ایستاد، دیدم صندلی جلو خالی است، خوشحال شدم و سوار شدم. هوا تاریک شده بود و راننده به سختی دیده می‌شد. اما در همان نگاه اول که وراندازش کردم، فهمیدم نباید تا مقصد لام تا کام حرف بزنم.

از هیبتش ترسیدم. گفتم همین که سوار کرده خدا پدرش را بیامرزد. سرش به سقف نزدیک بود، بدنی فربه داشت با صورتی صاف و صوف، طوری که پشه روش بکس و باد می‌کرد. تی‌شرتی تنگ هم پوشیده بود. تو حال و هوای خودم بودم که برق چیزی کوچک، چشمم را گرفت.

جلوتر رفتم دیدم راننده از آینه جلوی ماشین، پلاکی آویزن کرده، بادستم جلو کشیدم، دیدم نام شهیدی روی آن نوشته شده. صندلی عقب مسافری نبود، راننده تا دید این پلاک توجهم را جلب کرده، دست انداخت روی داشبورد و یک سربند مشکی انداخت روی کیفم.

تعجب کردم. گفت می دانید داستان این سربند چیست؟ گفتم بله ایام فاطمیه است. گفت نه، دیروز تشییع جنازه شهدای گمنام بود، رفتم معراج شهدا ۵ تا از این سربندهای یا فاطمه گیرم آمد. سربندها دور کفن ها پیچیده شده بود.

ترمز زد تا مسافری دیگر سوار کند، قدری جلوتر دو نفر دیگر را هم سوار کرد تا صندلی عقب پر شود. داشتم پیش خودم می‌گفتم احتمالا پیش مسافرهای دیگر، حرف‌هایش را ادامه نمی‌دهد که دوباره گفت می دانید یمن چند تا ناو اسرائیلی را زده؟ گفتم نه دقیقا، گفت ۳ تا ناو.

دوباره پیش خودم گفتم الان است که یکی از مسافران بگوید، پول ما را می‌برند یمن و سوریه و فلسطین، ملت خودمان بدبختند. اما یکی از مسافران شروع کرد تحلیل کردن که بله این طراحی ایران و روسیه بود که با یمن، اسرائیل و آمریکا را زمین بزنند. مسافر وسطی هم تایید می کرد. مسافر دیگر هم سکوت کرده بود.

راننده دوباره از من پرسید می‌دانید که امروز دو شهید دیگر در سیستان و بلوچستان دادیم، گفتم غیر از آن ۱۱ شهید، گفت بله. گفتم نه نمی‌دانستم. من به مقصد رسیدم و مجبور بودم پیاده شوم، اما دوست نداشتم این گفت و گوهای جالب را ترک کنم.

با این حال پیاده شدم، داشتم به این فکر می‌کردم، واقعاً ما کجا، مردم کجا. به این فکر می‌کردم چرا فقط باید مردم را از نزدیک شناخت، چرا نمی‌توان مردم را لای کتاب و دفترها یا پشت قاب گوشی‌ها و تلویزیون‌ها شناخت. چرا نباید به این آسانی مردم را طبقه طبقه کرد یا سیاه و سفید دید. چرا نباید با عینک فرضیات غلط و نظریه های وارداتی در مورد مردم اندیشید.

مردم یعنی همه ما. ما همه با هم مردم شدیم. برای فهم مردم و بهتر بگویم فهم خودمان، باید بی واسطه با مردم مواجه شویم. باید از پیله‌های خودخواسته و فرضیات غلط در آییم و صاف و ساده و شفاف با مردم مواجه شویم...

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 6
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 11
  • IR ۰۸:۰۸ - ۱۴۰۲/۱۰/۱۱
    41 5
    مردم همان مردم 57 هستند که با جان خود دین اسلام را آبیاری کردند ولی الان چی همان پنچاه و هفتیها از کرده خود پشیمان چون گرفتار یک عدده قدرت طلب ومنفعت طلب چپ وراستی شدند ک هر کدام برای منافع گروهی خود وخانواده اش سهم خواهی میکند ک متاسفانه در حال مکیدن ذره ذره خون مردم هستند به هرطریقی که بتواند
    • IR ۰۹:۱۱ - ۱۴۰۲/۱۰/۱۱
      24 14
      اونهایی که فکر کردند با انقلاب کردن ، کار درست می شود اشتباه می کنند . کارهایی که پس از انقلاب اسلامی 57 باید انجام می شد که منافقان و نفوذی ها نمی گذاشتند مردم انقلابی شروع به پاکسازی کنند . نفوذی ها در ارکان قدرت خود را جای دادند و مردم را فریب دادند . همین نفوذی ها باعث شهادت لاجوردی ها و بهشتی ها شدند و الان در مراکز علمی و دانشگاهی و نفت و بازرگانی و ادارات جولان می دهند . هنوز انقلاب اسلامی 57 به پایان نرسیده است و تا تحویل پرچم این انقلاب به حضرت بقیه الله ادامه دارد .
  • حسام IR ۰۸:۵۶ - ۱۴۰۲/۱۰/۱۱
    14 16
    مردم همان مردمند اما مسئولین همان مسئولین نیستند
    • IR ۱۱:۰۰ - ۱۴۰۲/۱۰/۱۱
      10 0
      حتی یک نفرشون هم دلسوز این مملکت و مردم نیستن!!!
  • IR ۱۳:۰۸ - ۱۴۰۲/۱۰/۱۱
    45 0
    قصه اینقدر ناشیانه
  • IR ۱۳:۴۹ - ۱۴۰۲/۱۰/۱۱
    22 0
    یه روز صبح شنبه داشتم با یه سواری مسافربر از کاشان میومدم تهران. ساعت 4 صبح بود. صندلی عقب دو نفر بودن و من جلو نشسته بودم. راننده یه آهنگ از یکی از خوانندگان زن گذاشته بود. به راوند که رسید یه روحانی دست بلند کرد و سواری ایستاد. میخواست بره قم. سوار شد و راننده گفت حاج آقا اشکال نداره آهنگ پخش میشه. خلاصه حاج آقا شروع کرد از مضرات موسیقی و آواز صحبت کردن. راننده آهنگ رو خاموش کرد و دو نفر عقبی و راننده باهاش کلی صحبت کردن و تایید کردن و من متعجب و مبهوت از این همه تاثیرگذاری سریع روحانیت بر مردم! رسیدیم به قم و حاج آقا پیاده شد تا ما ادامه مسیر بدیم به سمت تهران و بلافاصله یکی از مسافرا به راننده گفت : روشن کن بابا! مخمونو جوید از بس حرف زد.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس